السلام علیک یا فاطمه الزهرا(سلام الله علیها)
خانم
!رود به خواب،
دو چشم از خیال او؟
هیهات
!بود صبور
دل اندر فراق او؟
حاشاک
!بایدش به نظاره بنشینیم،
جمال جمیلش را،
چه کنم؟گر رود از پی خوبان دل من معذور است
درد دارد،چه کند،
کز پی درمان نرود
زودا مرا بازگوی که
:«
او» ، کجاست بارگاهش؟!«
فاطمه» را می گویم.دخترم
!عود افروخته ای بود که آرام بسوخت
!یعنی چه؟
!یعنی
:همه از سوی خدا آمده ایم،باز هم
رهسپر کوی خداییم همه
!.خانم
!هیچ فهم نتوانم نمودن
!دخترم
!او را نمیگویی مگر؟
هموکه شامش بُدی دلگیر،
همه صبحش بُدی دلتنگ
!پشت سر را می دید،
دشت تا دشت،
غم و غربت و سرگردانی
!پیش رو می دید،کوه تا کوه،
پریشانی و بی سامانی
سینه اش سنگین بود،
قوّت آه نداشت
جز غم و رنج توانکاه نداشت،
نه ، همان فاطمه را می گویی؟
!!دخترم
!او رفت ، «خاموش
»!یعنی که رخت بربست
!زندگانی را درنوشت
!جامه تن را بگذاشت
!خانم
!ضریحش کجاست؟
!مزارش کجاست؟
!دخترم
!پوشیده است
!نا پیداست
!پنهان است
!پنهان؟!چرا؟
!دخترم
!مگر نه آن است که،گنجها،همه ناپیدایند
!از این هم که بگذریم،گفتمت
:اگر نبود «او
»،«
پیامبر» نبود،و نه «علی
»و نه «هستی
»!یعنی که او«ریشه»را مانند است،
و ریشه ها مگر نه آنست که همه«پنهان»اند؟
و بایدشان بود نیز
.دخترم
!از یک بوته گل،چه توانی دید؟
!چه توانم دید؟!معلوم است،
«
ساقه»ها را،«
برگ»ها را،«
گل»ها را!و دیگر چه؟
!و دیگر؟! هیچ
!هیچ؟
!آری،یکی چیز دیگر نیز باشد
اما نتوانم دید
!و آن؟
!«
ریشه» است.و همان «ریشه»،دخترم
!اگر نمی بود، نه «ساقه»ها را خبری می بود،
و نه «برگ«ها را،
و نه «گُل»ها
!که اینان همه هر چه دارند،
از آن دارند،
از همان ناپیدا،
همان «ریشه» !!!!
«مهدی سهیلی»