آقاجان دلم تنگ است
بهانه می کند تو را
دلم برای درد خویش
برای حرفهای تو
برای قلب سرد خویش
ز یاسها شنیده ام
حدیث بوی خوب تو
دلم پر از جوانه شد
به یمن خاک کوی تو
هزارمین شب است این
دلم فسرده گشته است
سکوت غم گرفته ام
فغان و ناله می زند
چه با کنایه می زند:
که بی حضور سبز تو
چه شنبه ها؛
که جمعه شد
چه جمعه ها؛
که شنبه شد
من و پنجره و جمعه دست در دست انتظار پشت حوصله ي باغ بيدار نشسته ايم تا مبادا روزي كه مي آيي خواب به سراغمان بيايد! راستي براي چندمين بار شكوفه هاي بهارنارنج دلم به شوق آمدنت شكوفا شدند و در خزان نيامدنت بر زمين ريختند، پس كي مي آيي؟ وقتي اشك ميهمان آسمان چشمان من مي شود،در عصر نيامدنت مي فهمم كه هنوزبايد شمع روشن كند. آخر تا چند جمعه ي ديگر مي توانم تاب بياورم؟ شمع دلم آب شد، پس كي مي آيي؟
+ نوشته شده در ۱۳۸۷/۰۱/۲۸ ساعت توسط A محمدزاده
|