هبوط انسان به زمين، او را در شرايطي قرار داد كه توازن قوا در وجود او به نفع غرايز بشري به هم خورد.
بنابراين، خداوند متعال به وسيله وحي و ارسال پيامبران سعي كرده است كه نيروي عقل و قواي مثبت انساني را بر غرايز او تفوق بخشيده و انسان را آماده ورود به بهشت و سعادت ابدي نمايد.
در مقاله حاضر نويسنده سعي كرده است نگاهي اجمالي به قواي متعدد انسان و راه رهايي او به سوي سعادت بپردازند. مطلب را با هم از نظر ميگذرانيم:
پيچيدگي خلقت انسان
انسان در بينش و نگرش قرآني، شگفت انگيزترين آفريده خداوند است. ظرفيت وجودي انسان كه از پستترين عناصر وجود (گِل و مني) و برترين آن (روح) آفريده شده، (مؤمنون آيه12 و حجر آيه29) به گونهاي است كه ميتواند در عاليترين مقام وجودي ممكن براي ممكنات يعني "قاب قوسين او ادني" (به اندازه فاصله دو سوي يك كمان يا نزديكتر از نظر وجود شناختي به خداوند نزديك شود) بنشيند و يا در پستترين مقامات وجودي يعني "كالانعام بل هم اضل" (همانند چارپايان و گمراهتر و پستتر از ايشان شود؛ اعراف آيه179) قرار گيرد.
چه راهكاري براي دستيابي به خوبي و اهداف خلقت بشر ميتوان جست؟ در ديدگاه و تحليل قرآني چگونه ميتوان اين غرايز را تعديل و يا مهار كرد؟
آفرينش انسان به گونهاي است كه بتواند مقام خلافت الهي را به عهده گيرد (بقره آيه30) و توانايي آن را داشته باشد تا هم درك درستي از همه آفريدههاي والا و پست داشته باشد و به ربوبيت طولي و پروردگار عرضي هر آفريدهاي را به كمال لايق ايشان برساند. اين جز داراي همه اسماي وجودي الهي ممكن نميشود. از اين رو همه اسماي وجودي را نخست در حوزه معرفتي و شناختي به انسان به كرامت و عنايت داده شد تا به "كدح" و تلاش سخت و توكل و عنايت الهي از نظر وجودي آن تحقق و فعليت بخشد و بتواند از قرارگاه زمين بر همه كائنات خلافت و ولايت كند. البته در بينش و نگرش قرآن، خلافت انساني دو بعد دارد:
بعدي كه از آن همه بشر و انسان است و آن ظرفيت معرفتي و شناختي و استعداد ذاتي اولي است كه از اين لحاظ خداوند ميفرمايد: "لقد كرمنا بني آدم" (اسراء آيه70) ما فرزندان آدم را تكريم كرده و برايشان بزرگواري كرده و كرامت بخشيديم.
بعد ديگر آن كه خلافت ولايتي است تنها از آن انسانهاي كامل است و فقط كساني به اين مقام دست مييابند كه همه اسماي معرفتي را به فعليت برسانند.
از سويي خداوند، انسان را در همه چيز از اعضا و جوارح گوناگون و رنگها و اندازههاي متفاوت متعادل و متناسب آفريده است: "الذي خلقك فسويك فعدلك في اي صورة ما شاء ركّبك" (انفطار، آيه 7 و 8) و آفرينش او به عنوان نيكوترين ساختار در جهان آفرينش مطرح ميشود: "لقد خلقنا الانسان في احسن تقويم" (تين، 4) زيباترين ساختار در شكل ظاهر و اعضا و يا عقل و تميز و يا سيرت باطن و صورت ظاهر.
به هر حال بهترين ساختار ميتواند به جهت نحوه آفرينش و همه شئون و جهات وجودي انسان باشد كه بدان شايستگي عروج به فراترين مرتبه را دارا شده است. از اين رو خداوند خود را به عنوان بهترين آفريننده ستايش ميكند و ميفرمايد: فتبارك الله احسن الخالقين (مؤمنون آيه14)
طبيعتهاي انسان
بنابر اين در بينش و نگرش قرآني و در آموزههاي وحياني انسان برخوردار از دو طبيعت و عنصر متفاوت است كه از آن به جان و تن و يا فطرت و غريزه تعبير ميكنند. اين عناصر دوگانه و متضاد متأثر از الهامات تقوايي و فجوري در وجود انساني فعاليت ميكنند و هر يك ميكوشد تا قواي خود را بر انسان چيره كند و زمام امور ديگر قواي موجود در انسان را در دست گيرد. اما پرسش اساسي اين است كه آيا در بينش قرآني هم مطلب آن چه گفته شد ميباشد؟ يا اين كه به طور طبيعي چيرگي از آن قواي طبيعي و غريزي است؛ زيرا با هبوط انسان به زمين با توجه به مقتضيات و شرايط زيستي، قواي غريزي تقويت شده و به نوعي چيرگي دست يافتهاند، از اين روست كه تلاش دو چنداني نياز است تا قواي غريزي مهار و در راستاي تكاملي بشر به كار گرفته شود؟ به نظر ميرسد كه با هبوط انسان و شرايط زيستي در زمين و غلبه و چيرگي قواي غريزي، انسان در نوعي گرايش طبيعي به سوي فجور قرار گرفته است و براي رهايي آن نميتواند تنها به عقل و قواي فطري و روحي خود تكيه كند، بنابراين نياز است تا از سوي امر ديگري مورد حمايت و پشتيباني قرار گيرد. امري كه در پس هبوط انسان به عنوان عنصر هدايت الهي از آن ياد شده است و ما به عنوان آموزههاي وحياني با آن آشنا هستيم (بقره آيه38)
براي رهايي از هر يك از خصلتها و ويژگيها ناپسند و يا تعديل قواي فجور و شهواني و مهار آنهاست كه آموزههاي وحياني از سوي خداوند نازل شده است تا انسان با عمل به اين آموزهها خود را به سوي كمال برساند.
براي دستيابي به واقعيت طبيعت بشري و نقش آموزههاي وحياني در مسير تكاملي بشر بايد در اين جا به گزارههاي خبري و معرفت شناختي قرآن درباره انسان و وضعيت او در خلقت و آفرينش مراجعه كرد. بنابراين مسئله در اين بخش از نوشتار شناخت طبيعت بشري و وضعيت او بر پايه دادههاي وحياني است.
انسان در طبيعت دنيا
چنان كه ديديم قرآن كريم با آن كه براي انسان مقاماتي را بيان ميكند كه بيانگر جايگاه و ارزش انسان در ساختار هستي است. مقاملتي چون:
• كرامت (اسراء آيه70)
• خلافت (بقره آيه33)
• امانتداري (احزاب آيه72)
• نيك سرشتي و فطرت پاك (روم آيه30)
• قابليت تكليف برداري و حس مسئوليت (بقره آيه38 و نيز 35 و 256)
• قابليت تعليم و تربيت (نحل آيه 78 و نساء آيه 113 و بقره آيه 129 و الرحمن آيه2 و 4)
• قابليت تزكيه و پرورش (بقره آيه151 و 129 و جمعه آيه 2)
با اين همه از اوصافي برخوردار است كه قرآن از آن به طبيعت بشري ياد ميكند. اين خصلتها و صفات كه به لفظ خلق از آن ياد ميشود، بيانگر آن است كه انسان در طبيعت خود به گونهاي است كه اين صفات غريزي و طبيعي بر او چيره است و طبيعت زميني نيز وي را ياري ميكند تا اين بخش تقويت و نيرومند شود.
اوصاف و خصلتهاي ناپسند دنيايي كه بر او حاكم ميشود و چه بسا موجبات سقوط خويش را فراهم ميسازد. اين صفات كه قرآن به آن اشاره ميكند عبارتند از:
1- ضعف و سستي:
انسان موجودي ضعيف و ناتوان است. اين سستي و ناتواني به اصل خلقت و آفرينش انساني باز ميگردد؛ زيرا قواي شهواني و غرايز طبيعي بشر كه در انسان وجود دارد همواره وي را به سوي خواستههاي خود هدايت ميكند (الميزان، ج 4 ص 288 و مجمع البيان ج 3 ص 58) و غريزه زمام امور بشر را در دست ميگيرد و حتي بر عقل و هوش او چيره شده و بر آنها حكومت ميكند. اين ناتواني انسان در برابر غرايز است كه وي را از گرايش به سوي فطرت باز ميدارد و نميگذارد تا به خواستههاي فطرت پاسخ دهد و با عقل همراهي كند. از اين روست كه قرآن به اين ويژگي طبيعي بشر اشاره كرده و ميفرمايد: خلق الانسان ضعيفا (نساء آيه28)
2- زيان و خسران:
قرآن همه انسانها را در زيان ميبيند و بيان ميدارد كه انسان به طور طبيعي به سوي زيان خود حركت ميكند؛ (عصر آيه 2) زيرا اگر هدف از خلقت و آفرينش بشر، شناخت و بندگي خدا باشد (ليعبدون) به طور طبيعي انسان گرفتار و ضعيف النفس به سوي خواستههاي دنيوي ميرود و از بندگي و عبوديت دور ميشود، از اين رو گرفتار زيان و خسران ميگردد و از هدف والا باز ميماند. در آيه يك همين سوره سخن از عصر به ميان آمده است كه به نظر ميرسد اشاره به دورهاي باشد كه انسان در طبيعت و دنيا زندگي ميكند و بخش كوچكي از زندگي بشر در هستي به شمار ميآيد. در اين دوره كه از آن عصر ياد شده است، انسان به جهت زيست طبيعي به سوي خواستهها و اميال طبيعي گرايش مييابد و از هدف اصلي خلقت و آفرينش خود كه بندگي و تكامل و لقاي الهي است باز ميماند. طبرسي در مجمع البيان خسران آدميان را از آن جهت دانسته است كه هر روزي كه از وي به غفلت ميگذرد از عمر وي كاسته ميشود و انسان گمان ميكند كه بر عمر او افزوده شده است و از گناه نميگذرد ولي انجام اطاعت را به فردا ميافكند و اين گونه است كه گرفتار خسران و زيان ميشود و عمر شريف خود را به پوچي تباه ميسازد. (مجمع البيان ج 3 ص 58 و نيز ج 10 ص 815)
3- فراموشي و غفلت:
خداوند انسان را به فراموشي نسبت ميدهد و طبيعت را با غفلت و نسيان پيوند ميزند. اين خصلت موجب ميشود تا غافل از هدف آفرينش خود گردد و حتي از نعمتهايي كه به وي ميبخشد، غافل شده و از خدا سپاسگزار نباشد. خداوند درباره اين خصلت انساني ميفرمايد: اذا خوله نعمه منه نسي ما كان يدعوا اليه من قبل و جعل الله انداد (زمر آيه 8) پس از آن كه به وي نعمت بخشيديم گويي در آن گرفتاري و پريشان حالي ما را هرگز نخوانده بود و براي خدا شريك قرار ميدهد.
4- ترديد و دودلي:
انسان درباره حقايق واكنش ترديدآميزي از خود بروز ميدهد و به جاي آن كه حقايق ثابت و آشكار را بپذيرد با ايجاد ترديد و دودلي ميكوشد تا آن را بپوشاند و كتمان كند و به سوي خواستههاي نفساني و اجابت آن روي آورد. اين گونه است كه انسان طبيعت خود را به گونهاي ميپروراند كه از فطرت دور گردد. (مريم آيه 66 و 67(
5- ياس و نوميدي از خدا، كفران نعمت:
ظلم و ناسپاسي از ديگر ويژگي و خصلتهاي طبيعت بشري است كه قرآن بدان اشاره ميكند درباره ناسپاسي انسان ميفرمايد: "و كان الانسان كفورا" (اسراء آيه 67) و نيز: "ان الانسان لكفور" (حج آيه 66)
و درباره نوميدي از رحمت خدا ميفرمايد: "لايسئم الانسان من دعاء الخير... فيئوس قنوط" (فصلت آيه 49) اين گونه خصلتها و نيز صفت كفران نعمت وي را به سوي ظلم و ناسپاسي سوق ميدهد و خداوند بدين سبب وي را به عنوان ظلوم و جهول ناميده و به اين ويژگي وي اشاره ميكند تا با هدايت الهي آن را مهار و كنترل كند. (هود آيه 9 و ابراهيم آيه 34 و احزاب آيه 72)
6- فخر فروشي
(هود آيات 10 و 11)؛ بيتابي و شتاب ناروا (انبياء آيه 37 و اسراء آيه 11)؛حرص و آز (معارج آيه 19)؛ ناله و فرياد (همان 20)؛بخل و منع خير از ديگري (همان 21 و اسراء آيه 110)، غرور (انفطار آيه 6)؛ طغيان (قيامت آيه 5 علق آيه 6 و 8)، جدال و جدل (كهف آيه 54) از ديگر خصلت و خصوصيات طبيعت گراي انسان است كه وي را از فطرت دور ميسازد و نميگذارد تا بعد فطري و روحاني انسان نيز پرورش يابد.
اگر به واژگاني چون تقوا توجه شود، به خوبي ميتوان دريافت كه اين واژه به معناي كنترل و مهار غرايز و طبيعت بشر است. از اين رو برخي تقوا را مهار و يا چيزي همانند دستگاه كنترل كننده دانسته و معنا كردهاند
7- اختلاف و منفعت جويي:
استاد مطهري با استفاده از آيات قرآني بيان ميدارد كه طبيعت انسان، اختلاف و اختلاف خواهي و منفعت جويي است. وي درباره ريشهيابي اختلاف ميان بشر بر اين باور است كه ريشه اختلاف را ميبايست در مسئله منفعت جويي بشر دانست. به نظر ميرسد استاد در اينجا نيم نگاهي به ديدگاه استادش علامه طباطبايي (ره) درباره ريشه اختلافات بشري دارد؛ زيرا علامه طباطبايي (ره) با عنايت به آيه 32 سوره زخرف بر اين باور است كه انسان به جهت غريزه استخدامگري كه در ذات وي نهاده شده، موجودي استخدامگر و تسخيرگر ميباشد و ميكوشد تا به هر وسيلهاي ديگري را به استخدام خود درآورده و از منافع او بهرهمند شود؛ از اين رو روحيه استخدامگري وي را وا ميدارد تا به تشكيل اجتماع اقدام كند تا از منافع بيشتري از اين طريق بهرهمند شود.
به نظر استاد مطهري، اختلاف عنصر اصلي زندگي بشر را تشكيل ميدهد و انسان به طور طبيعي و غريزي موجودي است كه با ديگري (هر كس كه باشد) اختلاف دارد. مراد ايشان اختلاف در شكل ظاهري و روحيات و مانند آن نيست، بلكه منظور و مقصود ايشان اختلاف در رفتار و كنش و واكنشهاي فردي است. وي اختلاف را به عنوان اصل در زندگي بشر شناسايي ميكند و از اين اصل به عنوان عامل ياد ميكند. مراد وي از عامليت در اينجا، همان اصالت و عنصر اصلي بودن است. به اين معنا كه اختلاف ميان دو فرد اصالت دارد و امري عارضي نيست تا بتوان به آساني آن را از ميان برداشت و يا مهار و كنترل كرد و يا به شكلي از اشكال آن را تغيير داد. به سخني ديگر، اختلاف در ميان افراد بشري، امري طبيعي و مولفه اصلي است و از اصالت برخوردار ميباشد. اگر بخواهيم براي آن همانند بجوييم ميتوانيم از بخل و حرص بشر سخن بگوييم كه آن نيز در تحليل قرآني از انسان و بشر به عنوان امر اصيل شمرده شده است و خداوند در قرآن انسان را موجودي دانسته است كه اين گونه آفريده شده است؛ از اين روست كه از اين خصوصيات به خلقت و آفرينش تعبير ميكند تا اصالت و فطري و يا غريزي بودن موضوع را بنماياند، چنان كه درباره حرص و آز انساني ميفرمايد: "ان الانسان خلق هلوعا ؛ اذا مسه الشر جزوعا و اذا مسه الخير منوعا" ؛ انسان اين گونه آفريده شده كه حريص و آزمند باشد، از اين روست كه هرگاه شر و بدي با او تماس بگيرد ناله ميكند و هرگاه خيري به او برسد، از ديگري باز ميدارد و براي خود ميخواهد. (معارج آيه 19)
وي در تبيين اين مساله بر اين باور است كه ريشه اين اختلاف را بايد در طبيعت بشر جست؛ زيرا منفعت خواهي انسان موجب ميشود تا هر كس دنبال منافع خود حركت كند و ديگري را به استخدام و تسخير خود درآورد؛ از آن جايي كه منافع افراد با هم تضاد دارد و هر كس ميكوشد تا به منافع بيشتر و آسانتر دست يابد، اختلاف و درگيري و تضاد ميان افراد افزايش مييابد.
نقش آموزههاي وحياني در تعديل و مهار طبيعت بشر
اكنون كه دانسته شد انسان به طور طبيعي در طبيعت زمين گرايش به سوي شر دارد و فجور در او به جهت قواي طبيعي و غريزي و شرايط زيستي تقويت ميشود، اين پرسش مطرح ميشود كه چه راهكاري براي دستيابي به خوبي و اهداف خلقت بشر ميتوان جست؟ در ديدگاه و تحليل قرآني چگونه ميتوان اين غرايز را تعديل و يا مهار كرد؟
در آيه 38 سوره بقره كه درباره مساله وضعيت بشر پس از هبوط از بهشت عدن بيان شده است، خداوند ميفرمايد: "قلنا اهبطوا منها جميعاً فاما ياتينكم مني هدي فمن تبع هداي فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون" ؛ پس از بهشت هبوط كرده و فرود آييد پس اگر از جانب من راهنمايي برايتان آمد، بر آنها كه از راهنمايي من پيروي كنند بيمي نخواهد بود و خود اندوهناك نميشود.
در اين آيه آموزههاي وحياني و هدايت الهي به عنوان تنها راه براي نجات بشر و رسيدن به سعادت كه به عنوان عدم خوف و حزن بيان شده، مطرح است. بنابراين آموزههاي وحياني به عنوان راهنما و دستور عمل كنترل و مهار و تعديل طبيعت بشري و نيز هدايت او به سوي كمال و فطرت الهي نقش مهم و اساسي بازي ميكند. به اين معنا كه بدون آموزههاي وحياني و عمل به آن انسان در خسران و زيان قرار ميگيرد و به جهت غلبه طبيعت و غريزه انسان از رسيدن به هدف باز ميماند. از اين روست كه قرآن تنها كساني را موفق و دور از خسران و زيان مييابد كه به آموزههاي وحياني ايمان آورده و بدان عمل كنند (عصر آيه 3 و 4)
انسان اگر بخواهد خود را در مسير كاملي قرار دهد ميبايست از قواي غريزي و شهواني خود در مسير كامل بهرهمند گردد، و براي مهار و تعديل آن نيازمند راهنمايي خداوندي است كه خالق و آفريننده و پروردگار اوست.
اگر در انسان فجور و تقواي الهامي به هم آميخته است، تنها زماني ميتواند فجور يعني قواي غريزي و طبيعت شهواني بشر كه به جهت بودن در طبيعت تقويت شده را كنترل، مهار و تعديل كند كه با استفاده از آموزههاي وحياني قواي تقوايي (نگه دارنده) را تقويت كند.
آموزههاي وحياني در تحليل قرآني به هدف ايجاد تعديل و مهار قواي شهواني و غرايز بشري فرو فرستاده شده است از اين رو براي مهار و تعديل هر يك از قواي شهواني و غريزي، آموزهاي از سوي خداوند هدايتگر فرو فرستاده شده است كه به شكل ايمان و عمل صالح خودنمايي ميكند.
استاد مرتضي مطهري در تبيين نقش آموزههاي وحياني با اشاره به مساله ذاتي و طبيعي اختلاف در ميان انسانها و منعفت جويي، به عوامل بيروني توجه ميدهد كه اين امور ذاتي و طبيعي را مهار و تعديل ميكند و آن را در راستاي كاملي و تكاملي بشر قرار ميدهد. به نظر وي عامل بيروني ميبايست آن چنان نيرومند و قوي باشد تا بتواند عامل طبيعي و دروني را مهار و هدايت كند. اين عامل بيروني، به كمك عامل دروني ديگري ميرود كه عقل و فطرت ناميده ميشود. در اين هنگام است كه عامل بيروني به ياري و كمك عقل ميتواند طبيعت ذاتي و غريزي انسان را مهار كند و آن را به عاملي سازنده و مفيد تبديل سازد. عامل بيرونياي كه وي بر پايه آموزههاي قرآني شناسايي ميكند، عامل ايمان است كه بر پايه آموزههاي وحياني شكل ميگيرد.
از اين روست كه وي اتحاد و اجتماع و همدلي انساني را به عنوان يك كنش مثبت و مفيد زماني محقق مييابد كه انسان از اختلاف و منفعت شخصي دست بكشد و به سوي اتحاد و منفعت جمعي روي آورد. اين كاري است كه تنها مومنان به صورت واقعي آن ميتوانند ايجاد كنند و در صورت ديگري اجتماعي و اتحادي تنها مقطعي و ناپايدار است و به زودي پس از كسب منفعت جمعي فرو ميپاشد. هدايت الهي است كه موجبات همدلي و همروحي واقعي و اتحاد و انسجام را فراهم ميآورد از اين روست كه قرآن از آن به نعمت ياد كرده است. نعمتي كه همانند نعمت هدايت الهي در بستر و قالب آموزههاي وحياني تجلي يافته و خود را نشان ميدهد.
تقوا عامل كنترل و مهار غرايز
اگر به واژگاني چون تقوا توجه شود، به خوبي ميتوان دريافت كه اين واژه به معناي كنترل و مهار غرايز و طبيعت بشر است. از اين رو برخي تقوا را مهار و يا چيزي همانند دستگاه كنترل كننده دانسته و معنا كردهاند. اگر به آموزههاي قرآني براي شناخت مفهوم تقوا دقت و تامل شود ميتوان دريافت كه همه گزارههاي شناختي و ايماني و نيز همه آموزههاي دستوري قرآن در گستره مصداقي تقوا قرار ميگيرند؛ از اين رو در همين آيات آغازين سوره بقره درباره اين كه متقين چه كساني هستند بيان ميدارد كه متقين ايمان به غيب دارند و به همه آموزههاي وحياني باور داشته و پايبند به دستورهاي وحياني از آدم (ع) تا خاتم (ص) ميباشند و اين كه نماز ميخوانند و زكات ميدهند و به كمك مردم ميروند و انفاق مالي ميكنند و اين كه همه رفتار و كردار خود را با توجه به جهتگيري آخرت و رستاخيز انجام ميدهند. در سوره مومنون و بسياري ديگر از آيات قرآني همين مفهوم با ذكر مصاديق جزيي و يا كلي بيان ميشود.
آموزههاي وحياني در تحليل قرآني به هدف ايجاد تعديل و مهار قواي شهواني و غرايز بشري فرو فرستاده شده است از اين رو براي مهار و تعديل هر يك از قواي شهواني و غريزي، آموزهاي از سوي خداوند هدايتگر فرو فرستاده شده است كه به شكل ايمان و عمل صالح خودنمايي ميكند
در سوره معارج به عنوان نمونه وقتي سخن از خصلتهاي ذاتي بشر در مانع شدن بهرهمندي ديگران به خير و بركت الهي و يا حرص و آز بشر و يا جزع و فزع وي در هنگام گرفتاريها و مصيبتها به ميان ميآيد با يك استثنا در پي اين ويژگيهاي بشر به خوبي نشان ميدهد كه تقوا چه نقش مهم و تاثيرگذاري در هدايت و مهار و تعديل خصلتهاي ذاتي و يا ذاتينما (ذاتيات) دارد. از اين رو ميفرمايد: :الا المصلين الذين هم علي صلاتهم دائمون و الذين في اموالهم حق للسائل و المحروم" ؛ جز نمازگزاران دايمي و كساني كه حق براي سائل و محروم در ميان اموالشان هست و به رستاخيز ايمان دارند، از اين خصلتها رهايي يافتهاند. (معارج آيات 19 تا 26).
در اين آيات به خوبي نقش و كاركرد آموزههاي قرآني جهت تعديل و مهار خصلتهاي ذاتي و ذاتيات انساني بيان شده است. از اين رو ميتوان گفت كه نقش آنها در راستاي هدايت بشر به سوي كمال و رهايي از خصلت زشت و ناپسند انساني است كه بدون تقوا الهي و عمل به آموزههاي وحياني امكانپذير نيست. براي رهايي از هر يك از خصلتها و ويژگيها ناپسند و يا تعديل قواي فجور و شهواني و مهار آنهاست كه آموزههاي وحياني از سوي خداوند نازل شده است تا انسان با عمل به اين آموزهها خود را به سوي كمال برساند