آيا زنان غرب و شرق و كشورهاي سرمايه داري كه بنا به ادعاي خود به توسعه دست يافته اند مشكلات خانوادگي و اجتماعي ندارند؟ آيا خشونت و ظلم در جامعه آنان رخت بربسته است كه به عنوان مدينه اي فاضله سعي دارند خود را مطرح نمايند؟ يا آنكه ظلم و خشونت عليه زنان در اين كشورها به مراتب بيشتر از كشورهاي جهان سوم است. آيا چنين نيست كه برنامه ريزان جهاني، براي مخفي كردن خلاءهاي فرهنگي جوامع خود و پنهان نمودن غناي فرهنگي كشورهايي كه زنانش در انسيت معنوي بسر مي برند به چنين شيوه ها را به دامي عميقتر اندازند و آنان را به عنوان دست پرورده هاي خودآموز خود قرار دهند. چگونه ممكن است فرهنگي كه تفكر ماديش، بر اساس بقا و خرد كردن ضعيف به وسيله قوي شكل گرفته است، بطور حقيقي طرفدار و حامي مستضعفي به نام زن باشد؟ آيا رشد نهضتهاي زنانه همچون فمنيسم ، در اصل اعتراضي به ظلم و اجحاف به زن در كشورهاي غربي نيست؟ آيا زن توسعه يافته غرب! بيش از آنكه از عدم تساوي و تبعيض در كشورهايشان رنج ببرند از طرد اخلاق و وجدان و ارزشها كه مي توانست يكتا حامي مظلومان باشد رنج نمي برند؟ به نظر مي رسد تمامي شعارها و حركتهاي آنان نشان دهنده فقر عاطفي – رواني و معنوي حاكم بر غرب است ، كه آنان را براي جبران مافات به اين راه كشانده است. و بحران معنويت، مسئله اي جديدتر از بحرانهاي ديگر فكري و فرهنگي يا نهضتهاي فكري و يا فمينيسم است

بنابراين تحمل مدلهاي توسعه غرب و شرق بر كشورهاي ديگر، تنها باعث پيروي غلط از الگوي سقوط يافته زن غربي و تعميق نابرابري ميان زن و مرد از طريق طرد ارزشها، اخلاق و مفاهيم فرهنگي اين كشورها است. لذا تأكيد بر گسترش بي رويه فعاليت زنان در تمامي امور – در برنامه ريزي كمي كشور – بدون پي‌ريزي پايه هاي صحيح ذيل، ضربان جبران ناپذيري به شخصيت زن، استحكام خانواده و تزلزل بنيانهاي ساختاري جامعه وارد مي آورد: 1- تعميق و اصولي نمودن زمينه مشاركت. 2- توجه به رشد ارزشها به عنوان اصل در برنامه ريزي مشاركت اجتماعي. 3- ايجاد زمينه هاي فكري،‌معنوي، تخصصي در زنان، براي مشاركت اساسي تر در امور كشوري .